درود خداوند نثار روح پر فتوح ان شخص که هیچ گاه  جان و شرف تمیزش را با پول کثیف آلوده نکرد ...

 

شب بود و آفتاب به روشنی از تیر های چراغ برق ، نور افشانی می کرد ...

با وجود اسفند ، سرمایی را حس نمی کردم ، فروردین را چه کنیم ؟!

تنها عابری که با ما رهگذر بود ، قدمهای خشک و رنجیده و پاورچینمان بود که چونان یورتمه از جایی به جایی دیگر و از پس دیگری به زمین کوبیده میشد ... ولی هرگز دست دراز و کمر کوژ نبودیم .

فقط کمی از فرط دوندگی ذهن خسته ، گوشهایمان کشیده و لوزی شکل ، جلوه می کرد ...

شما بگویید واقعاً بهای یک روز زندگی بی دغدغه و به دور از غصه چند است ؟

تو فقط قیمت بده ! فقط قیمت ! البته امیدوارم قیمت تو عدد نباشد ، چون نصف بیشتر عمرت بر فناست . سعی کن از این به بعد به جای قیمت های عددی از قیمت های ارزشی استفاده کن !

حتماً می پرسی چرا ؟ ! معلوم است ! چون این روزها قیمت دلار ، روی هر چه موج سینوسی بوده را کم کرده ! از بس بالا و پایین می رود . . .

بعد خدایی ناکرده ، قیمتی که بر روی یک روز می گذارید ، اگر بالا و پایین بکشد ، قطعاً حقش پایمال می شود . در نتیجه اینکه حتی الامکان روی برخی از چیزها قیمت ارزشی بگذارید ، و نه قیمت عددی . . .

می رفتیم و می رفتیم و می رفتیم که درختان عریان خیابان نظر من را به خود جلب کردند !

دست ها رو به سوی آسمان ، هر سال از سال قبل بالا تر ...

خدایا ما از درختان کره خاکی تو هم کمتر هستیم ... که اگر نبودیم عارمان میشد برای پول دستمان را جلوی مخلوق تو بالا آوریم . در کمال اعتماد به نفس کامل باید بگویم که منظورم به خودم نبود ، منظورم به انهایی بود که فکر می کنند لقمه نانی که می خورند یا به خاطر زرنگی خودشان است یا به خاطر لطف و عطای عده ای که خود مخلوق محسوب می شوند و جیره خوار خان کرم ...

شخصی که حساب ها رویش باز کردم خودش را به پول فروخت  . . .

به قیمت عددی ...  به قیمتی که هر لحظه در حال کم و زیاد است

در واقع خوب کرد ... چون قیمت ارزشی آن تنها صفر بود و بس . . .